صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > ای که در دَیر و حرم مستِ کرم می آیی...

ای که در دَیر و حرم مستِ کرم می آیی...

جاويد فرهاد
سه شنبه 20 دسامبر 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

"ای که در دَیر و حرم مستِ کرم می آیی

دل چه دارد که درین غمکده کم می آیی" (بیدل)

"دَیر" در لغت به معنی مکانی است که راهبان مسیحی در آن جا عبادت می کنند و"صومعه" نیز به آن می گویند.

"حَرم" نیز به معنای مکان مقدس و جای گاهی است که حرمت زیاد دارد و ورود دیگران (اجنبی ها) در آن ممنوع است (و در معنای دیگر به مفهوم همسر، زن و کعبه نیز آمده است. با توجه به کار برد واژه ی دیر، می توان حدس زد که مراد بیدل از واژه ی حرم در اینجا کعبۀ است.)

بر بنیاد آن چه گفته شد، بیدل می گوید: ای آنکه در دیر (صومعه) و حرم (کعبه) مست کرم می آیی (کرم اینجا به معنای فضل، بخشش و لبیک به درخواست نیازمندان است) پس این دل - که تشبیه به غمکده شده- چه دارد که تو در آن کم می آیی؛ یعنی برای زدودن غم ها در این غمکده (دل) کم می آیی.

" چقدر لطفِ تو فریاد رس بی بصری ست
که به چشمِ همه کس دیر و حرم می آیی"

بی بصری – به ویژه برای دریافت حقیقت وجودی خداوند – خاصیت اکثر آدم هایی است که با بصیرت و تأمل دقیق به حقیقت نگاه نمی کنند( و در این مورد حافظ نیزاشاره ی زیبایی دارد: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذربنه + چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند)

با توجه به این بیدل با نگرش معرفت شناسانه به خداوند می گوید: این از اثر میزان لطفِ تو (که اشاره به حقیقت وجودی پرودگار دارد) است که با همه بی بصری - که ویژه ی بیشتر آدم ها است – فریاد رس بنده گانی و از اثر این فریاد رسی است که درچشم همه کس دیر و حرم می آیی؛ یعنی برای تعدادی در دیر و برای تعداد دیگر در حرم (مکان مقدس + کعبه) فریاد رس بی بصری آنان استی؛ یعنی به قدر ظرفیت ذهنی و درک فردی هر کس ( چه در دیر باشد و چه در حرم) شمه یی از ماهیت خود را بر آنان می نمایانی تا با توجه بر ظرفیت ذهنی هرکس، فریاد رس بی بصری شان گردی.(یعنی به مثابه ی حقیقتی برآنان ظاهرمی شوی وهرکه باوجود(بی بصری)به قدرادراک خودترادرمی یابد).

" ای نفس آمد و رفت هوست داغم کرد
می روی سوی عدم، باز عدم می آیی"

"ای نَفَس" اشاره به زنده گی وحیات مادی انسان دارد که همواره درآمد و رفت است؛ یعنی انسان به صورت مستمر آمد و رفت (مرگ و زنده گی) را تجربه می کند؛ ولی این آمد و رفت؛ چیزی جز آمد و رفت هوس نیست. "هوس" این جا به معنای آرزو ها و خواسته های نفسانی انسان است که هرگز پایان نمی پذیرد.

"داغ" شدن هم اشاره به رنجِ ناشی از بی هوده گی آمد و رفت هوس است.

"می روی سوی عدم، بازعدم می آیی" ؛نفس در مسیر آمد و رفت، از عدم ( نیستی)می آید و دو باره به نیستی (مرگ) می گراید. هستیِ مطلق و عدم ناپذیر از آنِ خداوند (ج) است که هستی اش جاودانه و پایان ناپذیر است؛ ولی انسان بدون توصل به هستیِ مطلق (خداوند) آغاز و انجامش چیزی جز عدم (نیستی) نیست؛ بنابر این آمد و رفت هوس در نفس چیزی به غیر از پیمودن وادی عدم (برای مدت محدود) نخواهد بود.

بیدل با توجه به این اشاره و یاد دهانی می گوید: آمد و رفت نفس هوسی ست زودگذر که نباید آدمی بر این آمد و رفتی که آغاز و انجامش به عدم می آنجامد، غرّه شود. پس بهتر انسان، با توجه به درک این مفهوم فلسفی و معرفت شناسانه خودش رااز عدم (نیستی) به آن هستیِ مطلق (خداوند ج) برساند.

"زحمت تدبیر یکسونه که در دریایِ عشق

بادبانی نیست کشتی را به از بی لنگری"

این بیت اشاره به جدال تأریخی عقل و عشق دارد. در بحث جدال میان عقل و عشق، عارفان (بر خلاف عقلیون) بر این باور اند که عشق را با تدبیر ( یعنی کوشش های عقلانی) نمی توان مهار کرد. عشق از دید عارفان با نوعی جنون عارفانه و مقدس و آزاده گی از بندِعقل (۱) همراه است.

عاشق به هیچ روی به مدد عقل تصمیم نمی گیرد؛ عشق بحربیکران و مواجی ست که هر لحظه در وجود عاشق تلاطم می کند، نعره می کشد و هرگز هم مهار نمی شود.

بربنیاد این تلقی، نیای معانی (بیدل) می گوید:هرگونه زحمت تدبیر (عقل) را برای مهار کردن حرکتِ کشتیِ عشق (وصوب دادن آن به مسیر عقلانیت) در دریایِ عشق باید یکسو گذاشت؛ زیرا هیچ بادبانی بهتر از بی لنگری (که اشاره به عدمِ گرایش عقلانی است) برای مسیر حرکتِ کشتیِ عشق (۲)نیست.

همان گونه که در نخست گفته شد، این بیت، بحث آزاده گی عشق را از قید عقل مطرح می کند و این نکته را به روشنی تصریح می نماید که عشق را نمی توان با تدبیر(کوشش های عقلی) مهار کرد و هرکوششی در این زمینه، کوشش با طلی است که هرگز هم تحقق نمی پذیرد. (۳)

پانوشت:

۱. "عقل" در این جا به معنای "مجموع قوای عالی ذهن که در مغز شکل می گیرد یا جریان پیدا می کند، و در اندیشه و ادراک نمایان می شود" (فرهنگ فشردۀ سخن، صــــ۱۵۶۵) و بیشتر هم ماهیت مادی دارد،است.

از نظر فلاسفه قدیم، عقل به معنای "جوهرِ مجرد و مستقل در ذات است که اساس و محورِ جهان ماوراء طبیعت یا عالم روحانیت راشکل می دهدو نخستین صادر از خداوند است." که به هیچ وجه منظور من از جدال عشق با این گونه عقل نیست؛ بل این جدال عشق بیشتر با ماهیت مادیِ عقل(عقل ابزاری) یا آن چه به آن "عقلِ معاش" می گویند، می باشد.

۲. "عشق" از منظر تصوف عبارت از"حالت محبت کاملِ سالک به ذاتِ حق، بدان گونه که جز او به هیچ چیز دیگر نظر نداشته باشد." (فرهنگ فشرده ی سخن، صـ ۱۵۵۵).

۳. شاعران زبانِ پارسی – به ویژه مولانا جلال الدین محمد بلخی (خداوندگار بلخ) – درباره ی تحقق نا پذیری عشق در وجود عقل و گسترده گی این مقوله (عشق) نسبت به عقل فراوان گفته است مانند:

"چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم برخود شکافت
عقل در شرحش چوخر در گل بخفت
شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت"

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس