طرح تئوریک تجزیه افغانستان
در شرایط فعلی طرح تئوریک تجزیه یک ضرورت به نظر می رسد، مهم ترین حد و مرزی که باید از آن عدول نکنند، این است که از تعصبات و خشونت های قومی به دور بوده و عدالت در طرح های تقسیمات در نظر گرفته شود، برای بدست امدن این شرایط، بهترین راه حل این است که جامعه جهانی و بخصوص سازمان ملل بر روند تجزیه اشراف کامل داشته باشد و داوری در تقسیمات اراضی به سازمان ملل داده شود.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
1- چرا طرح موضوع تجزیه افغانستان، عبور از خطوط ممنوع دانسته می شود؟
ج- البته هرکشوری که داری نظام پایدار است و مردم ساکن در آن کشور به یک ملت تبدیل شده اند و عدالت اجتماعی لااقل به صورت نسبی تامین شده است و یا برای کشوری که از یک اکثریت مطلق قومی برخورداربوده و برای اقلیت های قومی دیگر توان تجزیه وجود ندارد و از سوی دیگر به حقوق نسبی خود رسیده اند، به راستی که برای چنین کشوری، موضوع تجزیه یک خط قرمز شناخته می شود و برای کسانی که خواهان تجزیه کشور هستند، خائنان ملی شمرده می شوند.
اما سئوال اساسی در مورد افغانستان این است که آیا افغانستان از شرایط و ویژگی های فوق برخور دار است؟
باید گفت، نه، زیرا چالش اساسی افغانستان در گذشته حکومت های خودکامه ای بوده است که با برتری طلبی قومی، دیگر اقوام را سرکوب کرده است و در واقع عبد الرحمان جابر بنیادهای وحدت ملی را بر اساس نفاق ملی پایه گذاری کرد، طوری که نفاق قومی را میان اقوام پشتون، هزاره، تاجیک و ازبک با حملات خونینی که در شمال شرق، شمال و مرکزی انجام داد، به وجود آورد که طعم تلخ آن را طی سی سال گذشته به خوبی چشیده ایم. براین اساس در افغانستان هیچ گاه یک نظام دموکرات و عدالت محور حاکم نبوده است. نظام برخواسته از کنفرانس بن(2001) مطلوب ترین نظام نسبت به گذشته بود، اما متاسفانه دولت فعلی کابل که نظام دموکراسی را شعار خود ساخته است، هیچ گاه تسلط وهیژمونی لازم را برکشور نداشته است، رقابت های قومی منفی، غرق شدن در فساد گسترده، مسیری را در پیش گرفته است که هروز که می گذرد، برگستره نفاق قومی افزوده می گردد، نزاع میان دهنشینان بهسود و دایمیر داد با کوچی ها و نیز برخورد قومی اعضای پارلمان نسبت به وزرای هزاره و از همه مهمتر گزنیش های موجود قومی در ادارات و تبعیضات قومی، چنان وضعیتی را به وجود آورده است که همه را با این باور می رسانده که اگر وضع به این منوال پیش برود، این کشور درست شدنی نیست.
بسیاری از مردم به امید فردای موهومی هستند تا در گذر زمان از بستر نفاق ملی عبور کنند و به یک وحدت ملی مشترک برسند، اما نه سال گذشته نشان داد که مردم در سال های اول به دلیل خستگی از جنگ بیشتر به وحدت ملی احترام می گذاشتند تا بعد از 9 سال فعلی.
پس نتیجه می گیریم که یک نظام مستحکم و پایدار که بتواند نفاق ملی را از این کشور بزداید نه در گذشته و نه در حال وجود دارد و تجربه ثابت کرده است که در آینده هم به وجود نخواهد آمد.
از سوی دیگر درافغانستان لااقل سه قوم مانند هزاره ها، تاجیک ها و ازبک هابه اندازه ای نیستند که سهم آنان رادر قدرت نادیده بگیرند، همین موضوع سبب شده است که پشتون های اکثریت خواه همیشه حاکمیت متزلزل و با بیم و هراس داشته باشند و این موضوع خود سبب استبداد و خود کامگی در گذشته شده است.
پس با توجه به این پسمنظر افغانستان هیچ یک از شرایطی را که برای وحدت ملی در بالا ذکر شد ندارد و براین اساس طرح موضوع تجزیه افغانستان نه تنها باید به عنوان خط ممنوعه یا قرمز مطرح باشد، بلکه باید در قدم اول به عنوان یک راه حل میان سیاست مداران و دانشمندان علوم سیاسی که دانش عبور ازبحران را دارند، مطرح شود.
زیرا با توجه به شرایط موجود اگر کشور در مسیری بحرانی حرکت کند که قابل کنترول نباشد و راه چاره جز تجزیه وجود نداشته باشد یا دست های خارجی براساس منافع خود شان طرح تجزیه را چنان ناعادلانه طرح کنند که بازهم منطقه را دچار بحران دیگر کند، ایا طرح تئوریک تجزیه کشور، ضرورت نخواهد بود؟
براین اساس به نظر من طرح موضوع تجزیه افغانستان برای بدست آوردن راهکارهای علمی و عادلانه برای آن، از خطوط ممنوعه به شمار نمی رود، بلکه با توجه به شرایط موجود یک ضرورت است.
2- آيا لازم است موضوع تجزیه افغانستان به عنوان یکی از راه های آغاز برای پایان رنج و ستم تاریخی به بحث گرفته شود؟
ج- با توجه به توضیحاتی که برای سئوال بالا دادم این موضوع می تواند به عنوان یکی از راههای آغاز برای پایان رنج و ستم تاریخی مردم این سرزمین به بحث گرفته شود، به شرط آن که بجای غلیان احساسات کور، تعصبات و خشونت قومی ، عقلانیت و عدالت در نظر گرفته شود.
3- آیا تجزیه طلبی در کشور افغانستان یک حق پنداشته می شود و یا مساوی با وطن فروشی و همراهی با بیگانگان است؟
ج- به نظر من تجزیه طلبی با شرایطی که افغانستان دارد و با توجه به توضیحاتی که در جواب سئوال اول داده شد، به عنوان یک حق نمی تواند مطرح شود، تجزیه طلبی را هیچ کس به عنوان یک حق از آن یاد نکرده اند، اما حق زندگی آزاد و در دست گرفتن سرنوشت خویش در منطقه بومی و سکونت اصلی حق هر انسان است، اگر حکومت خودکامه این حق را از آنان بگیرد، در آن صورت مبارزه با استبداد حق هر انسان است و ممکن است مبارزه در برابر ظلم به تجزیه طلبی منجرشده و به یکی از خواسته های سیاسی تبدیل گردد، اما نفس تجزیه طلبی نمی تواند به عنوان یک حق از نظر حقوقی مطرح شود.
اما با توجه به شرایطی که افغانستان دارد همانطوری قبلا تذکر رفت، طرح این موضوع نه تنها خیانت ملی به شمار می رود و یا همکاری با بیگانگان به شمار می رود، بلکه طرح تئوریک آن در میان روشنفکران و آگاهان سیاسی بدور از تعصب و حق کشی به عنوان یک راه حل و یک ضرورت باید مطرح شود.
4- آيا برای تجزیه طلبان مرز و محدوده ای برای عمل و رسیدن به تجزیه افغانستان قایل هستید؟
ج- در شرایط فعلی طرح تئوریک تجزیه یک ضرورت به نظر می رسد، مهم ترین حد و مرزی که باید از آن عدول نکنند، این است که از تعصبات و خشونت های قومی به دور بوده و عدالت در طرح های تقسیمات در نظر گرفته شود، برای بدست امدن این شرایط، بهترین راه حل این است که جامعه جهانی و بخصوص سازمان ملل بر روند تجزیه اشراف کامل داشته باشد و داوری در تقسیمات اراضی به سازمان ملل داده شود.
5- آيا به مخالفان تجزیه افغانستان حق می دهید که از تمام روش های ممکن برای سرکوب تجزیه طلبان استفاده کنند؟
ج- خیر، زیرا این خود استبداد و خودکامگی است، اگر طرح تئوریک تجزیه مطرح می گردد به این دلیل است که از شر استبداد و نفاق ملی رهایی یافته و به یک ثبات لازم برسند و مردم ساکن در این کشور در سایه آرامش به زندگی سالم و آرام برسند.مشکل افغانستان در گذشته و حال خودکامگی و تعصبات و تبعیضات قومی بوده است.
6- چرا موافق تجزیه افغانستان هستید، چه عوامل و انگیزه هایی باعث شده تا شما موافق تجزیه افغانستان باشید؟
ج- زمانی هند تجزیه گردید میان مسلمان و هندوها ضدیت و نفاق به حدی بود که نمی توانستند در کنار هم به عنوان یک کشور و دردولت واحد زندگی کنند، پسمنظر افغانستان و نیز عملکردهای قوم محوری که در 9 سال گذشته تجربه شده است و با توجه افزایش نفاق ملی در سال های اخیر که بیشترین فکر مسئولین را این موضوع به خود مشغول کرده و بالاتری از آن نمی توانند فکر کنند و با توجه به این که اگر این وضعیت ادامه پیداکند مردم ساکن در افغانستان، از پیشرفت و توسعه و زندگی آرام باز می مانند و بازهم همین فقر و بدبختی و نفاق است که حاصل تلاش شان می گردد. به نظر من بهترین راه حل این است که موضوع تجزیه به صورت تئوریک میان روشنفکران و سیاستمداران مطرح گردد.
پسمنظرتاریخی و نفاق خونین داخلی سه دهه اخیر و نیز نابسامی ها و ناکامی هایی که در طول 9 سال اخیر تجریه شده است، بهترین انگیزه می شود تا طرح علمی و تئوری تجزیه افغانستان، در ذهن هر انسانی که در این سرزمین زندگی می کند و از وضعیت موجود و گذشته کشور باخبر است، خطور کند.
7- آيا تجزیه افغانستان را عملی می دانید؟ چه عوامل و انگیزه هایی باعث تجزیه افغانستان می شود؟
ج- اگر وضعیت به همین منوال پیش برود افغانستان به مرزتجزیه نزدیک خواهد شد، این که در سه دهه گذشته و در دوران جنگ داخلی افغانستان به سوی تجزیه کشیده نشد، یکسری عوامل بیرونی بود که کشورهای ذیدخل در مسایل جاری افغانستان، نمی خواستند این کشور تجزیه شود، افغانستان در آن زمان پلی برای عبور برای اهدافی بلندی که در دیگر کشور ها داشتند بود، تلک خرس، خاطرات جنرال عبدالرحمان و... خود روایت گر این واقعیت است که پاکستان و غرب می خواستند از افغانستان به عنوان پلی برای نفوذ به آسیایی میانه استفاده نماید و در زمان حاکمیت طالبان پاکستان خواهان همه افغانستان تحت عنوان" کنفدراسیون پاک - افغان" بود. اما اکنون شرایط در حال تغییر است، گروه طالبان در سال 2005 وقتی موضوع مذاکره و دادن امتیاز به این گروه مطرح گردید، اولین پیشنهاد شان این بود که ده ولایت جنوبی تحت حاکمیت آنان اداره گردد، عین همین پیشنهاد در بخش هایی ازایالت سرحد و بلوچستان پاکستان هم مطرح بود، برخی از کارشناسان براین باور بودند که ممکن است درگذر زمان یک پشتونستان بزرگ از بخش های شمالی پاکستان و جنوبی افغانستان بوجود آید، اما عملکرد افراطی طالبان این امکان را از بین برد. پاکستان باردیگر تسلط نسبی خود را بر مناطق پشتون نشین پاکستان برقرار کرد، اما در عوض به ایالت سرحد قبلی یک هویت سیاسی داد و نام آن را به ایالت" خبیر و پختونخوا" بدل کرد بعد از این پشتونها از نظر سرزمینی نیز در پاکستان با نام و عنوان هویت قومی خود شناخته می شود و این خود سبب گسترش عوامل استقلال طلبانه در این ایالت خواهد شد و هرمقدار جریان ملی در این منطقه و نیز بلوچستان رشد کند، زمینه برای تجزیه افغانستان بیشتر می گردد.
در کنار این موضوع اگرخشونت ها در افغانستان ادامه پیدا کند و گروه طالبان به طور کلی نابود نگردد و نیروهای خارجی توان مقابله با این نیروها را پیدا نتواند، که از قراین پیداست که نیروهای خارجی نمی تواند به طور کامل طالبان را نابود نماید، آن وقت زمینه خروج این نیروها در سال های آینده مطرح خواهد شد، طبیعی است که حتی با کاهش نسبی نیروهای خارجی در افغانستان خشونت ها چندین برابر افزایش خواهد یافت و تعصبات و رقابت های قومی باردیگر به نفاق گسترده ملی تبدیل خواهد شد، در این صورت کشورهای غربی که در افغانستان حضور دارند برای برون رفت از بحران افغانستان، خود اقدام به تجزیه افغانستان خواهد کرد.
براین اساس به نظر من بهتر است قبل از آن که افغانستان به این بن بست و وضعیت بحرانی برسد، طرح تئوریک تجزیه افغانستان به صورت علمی و عاقلانه مطرح گردد.
8- آيا علی رغم اینکه موافق تجزیه افغانستان هستید، تجزیه را امری بعید می دانید؟ چه عوامل و انگيزه هایی مانع از تجزیه افغانستان می شود؟
ج- اگر وضعیت به این منوال پیش برود و گروه طالبان هر روز قدرت بیشتری بگیرد، تداوم خشونت ها سبب خستگی و فرسایش نیروهای خارجی خواهد شد، به مرور زمان ممکن است نارضایتی های مردم در کشورهای خارجی که در افغانستان نیرودارند و یا کمک مالی به افغانستان می کنند، از آنجایی که فرزندان شان در افغانستان کشته می شوند و کمک های مالی این کشورها که از مالیات این مردم بدست می آید در افغانستان بجای بازسازی و گسترش امنیت تبدیل به فساد می گردد، نازضایتی گسترده را در سال های آینده در این کشورها به وجود خواهد آورد و ممکن است این نارضایتی ها تبدیل به اعتراضات خیابانی گردیده و دولت های این کشورها را مجبور سازند تا نیروهایش را از افغانستان بیرون کرده و کمک های مالی را در افغانستان محدود سازند. در چنین وضعیتی بعید نیست که افغانستان در مسیر تجزیه به پیش برود.
اما موانعی که سبب عدم تجزیه در کشور می گردد، عواملی است که متاسفانه در افغانستان تحقق نیافته و یا کمتر تحقق عینی یافته است.
مهمترین عواملی که یک کشور را از تجزیه باز می دارد، عبارت است از زبان و فرهنگ مشترک، دین مشترک، سرزمین مشترک، تاریخ مشترک، افتخارات مشترک و همزیستی مسالمت آمیز در گذرتاریخ است.
در این تردید نیست که مردم افغانستان دین مشترک دارند و همه آنان مسلمان هستند. این مردم از سرزمین مشترک هم برخورد دارند، اما به نحوی تقسیمات جغرافیایی قومی نیز در این سرزمین حفظ شده است. اما مشکل اساسی این است که مردم افغانستان در عین حالی که سه صد سال در حاکمیتی به نام افغانستان زندگی کرده اند، هیچ گاه فرهنگ مشترکی که از مقبولیت همه مردم ساکن در این سرزمین برخور دار باشد، به وجود نیامده است. فرهنگ پشتونی تلاش های زیادی کرده است تا به عنوان فرهنگ برتر و حاکم بردیگر فرهنگ ها تحمیل گردد، اما از آنجایی که فرهنگ فارسی دری و نیز ترکی برتر بوده است، همیشه در برابر فرهنگ حاکم به مقابله برخواسته و این موضوع خود سبب تضاد فرهنگی و نفاق اجتماعی میان کتله های مختلف ساکن در کشور گردیده است. امروز تضاد موجود میان زبان پشتو و دری یکی از پارامتر های نفاق ملی به شمار می رود، در طول 9 سال گذشته مشکلات زیادی را در مکاتب و مدارس افغانستان ایجاد کرد و نیز بحث پوهنتون و دانشگاه و پوهنزی و دانشکده محصل و دانشجو جنجال های زیادی را میان دانشگاهیان و اقشار باسواد کشور به وجود آورد. این نشانگر این واقیعت است که جامعه افغانی هنوزهم به یک ملت تبدیل نگردیده و باروها و انگیزه های ملی مانند دیگر ملت ما در وجود آنان شکل نگرفته است.
متاسفانه کلته ها و اقوان ساکن در این کشور از تاریخ مشترکی که در آن همه مردم احساس مشترک و افتخار نمایند نیز برخور دار نیست، نفاق ملی که حاکمیت استبدادی عبدالرحمان پایه ریزی کرد، سبب کینه توزی تاریخی میان اقوام ساکن در این کشور گردید و نیز در سه جنگ افغان و انگلیس در حالی که همه اقوام ساکن در افغانستان نقش داشتند (اسامی کشته شدگان هرسه جنگ روایت گر این واقعیت است) اما قهرمانان واقعی و افسانه ای همه از پشتونها است و هیچ یک از دیگر کتله های قومی ساکن در این کشور نقشی ندارند. در دوران جهاد ضد روسی انحصار طلبی ها به اندازه ای زیاد بود که وجود اقوام چون ازبک و هزاره را به انکار گرفتند، حتی مولوی یونس خالص گفته بود که در افغانستان دو چیز حق ندارد، یکی زنان و دیگری هزاره ها!
رسانه ها و مطبوعات اتحاد هفت گانه تمام هم و غم شان این بود که نشان دهند که ازبک ها و هزاره ها هرکدام یک تا دو در صد هستند.
در وضعیتی که سه صد سال افغانستان مسیر انکار واقعیت های تاریخی را پیموده است چگونه ممکن است، این مردم تاریخ و افتخارات مشترک داشته باشند؟
مردم ساکن در افغانستان زندگی مسالمت آمیز هم نداشته اند، در گذشته حکومت های استبدادی بر سرنوشت مردم سوار بود و بازور و اجبار قبایل پشتون را در شمال کشور ساکن کردند و کوچی ها را به مناطق مرکزی مسلط ساختند و با فرامین یک طرفه رفتارهای فاشیستی و نفاق ملی را در جامعه افغانی و میان کتله های ساکن در کشور را به یک فرهنگ رفتاری تبدیل ساخت، در سه دهه اخیر به یکبارگی تمام عقده های سرکوب شده تاریخی به فرافکنی آغاز نمود و خود تبدیل به فاجعه عظیم انسانی گردید و کشور را به ویرانه ای تبدیل کرد.
اکنون نیز در عین حالی که این مردم از جنگ خسته هستند، رفتارها و برخورد های اجتماعی و تعاملات رفتاری براساس بی اعتمادی با یک دیگر، سرکوب و فریب یک دیگر استوار است، زندگی مسالمت آمیزدر سایه اعتماد و احترام متقابل شکل می گیرد، زمانی که این روند برپایه بی اعتمادی، رقابت منفی برمبنای فریب و سرکوب یک دیگر، استوار گردد، دیگر زندگی مسالمت آمیز معنایی ندارد. کدام هزاره و یا تاجیک و یا ازبک با آسودگی خاطر در جنوب سفر می توانند و یا یک پشتون در بدخشان و تخاز و یا مناطق مرکزی؟
در سال 1388 موترما در فاصله 30 کیلومتری قندهار در عصر یک روز پاییزی در مسیر گرشک خراب شده بود، برادران پشتون ما هیچ گونه هراسی نداشتند، اما هزاره ها، ازبک ها و تاجیک ها از ترس چون بید می لرزیدند. دو خانواده از تخار در جمع ما بود، چنان هراسان بود که حاضربود تمام مال و اموال و پولی که در جیب دارد بدهد تا خانواده اش را سالم تا قندهار برساند. ایا زندگی مسالمت آمیز در سایه چنین ترس و بی اعتمادی می تواند شکل بگیرد؟
آنچه گفته آمدیم به این نتیجه می رسیم که عوامل و انگیزههای بنادین وحدت ملی و نیز ریشه های تاریخی آن در افغانستان یا وجود ندارد و یا چنان اندک است که نمی تواند مانع از عوامل نفاق ملی گردد و سبب عدم تجزیه شود.
اما خارج از این تصویری که ارایه گردید، بستر های موجود و عوامل طبیعی که ممکن است مانع تجزیه در افغانستان گردد، آنها را نیز باید مورد برسی قرار داد.
اول- حکومت داری خوب:
افغانستان در سه دهه جنگ داخلی و بحران از تجزیه بدور ماند، اکنون که نظام دموکراسی در کشور حاکم گردیده و تلاش دارد، حقوق همه اقوام در آن رعایت گردد و مشارکت همه کتله های قومی را تمثیل نماید، چه نیازی به تجزیه است، وقتی استبداد و نفاق ملی و تبعیض از این کشور برطرف گردد، چه لزومی برای تجزیه است. دولت برخواسته از کنفرانس بن تلاش می کند، در گذر زمان فرهنگ مشترک افغانی را تعرف نموده و آن را به خورد همه ساکنان کشور بدهد تا به مرور زمان فرهنگ مشترک ملی، احساس مشترک ملی و وحدت مشترک ملی شکال بگیرد.
طبیعی است که در برابر چنین استدلالی هیچ زبانی نمی تواند پاسخی داشته باشد، در صورت تحقق چنین آرمانی هرکسی سخن از تحزیه می گوید، یا خاین به مردم است یا این که مغز خرخورده است. اما مشکل این استدلا کجاست، مشکل این جاست که این دیدگاه بجای درک واقعیت اجتماعی و رفتارها و بافتار های اجتماعی، شعار داده است. شعار دادن یکی از چالش هایی است که مردم افغانستان به دچاراست. اگر واقعا تصویری که از یک حکومت مطلوب ارایه گردید، در افغانستان تحقق عینی به خود بگیرد، تمامی زمینه های تجزیه از بین می رود. پس یکی از عوامل مانع تجزیه کشور، حکومت داری خوب است که عاری از تبعیض، عاری از فساد، برخواسته از متن مردم و برآورنده نیاز ها و مشکلات مردم باشد. اما آیا چنین حکومتی در طول 9 سال گذشته پس از معاهده بن تجربه شده است؟ متاسفانه باید گفت، خیر، نمونه عینی تبعیض قومی در رای دادن به وزرا از سوی پارلمان طی سه مرحله آشکار گردید، تهاجم کوچی ها به هزاره جات که نماد تبعیض و استبداد قومی است، هرسال به چالش جدی تری مبدیل می گردد. رفتارهای قوم مدارانه در ساختار دولت و آلوده شدن به فساد، تمامی معیارهای حکومت داری خوب را از افغانستان گرفته است، وقتی افغانستان به فاسد ترین کشور دنیا تبدیل گردد، چه انتظاری باید داشت که این دولت و نظام می تواند تنش های قومی را حل نموده و فرهنگ مشترک ملی و زندگی مسالمت آمیز را در میان مردمان ساکن در این سرزمین به ارمغان می آورد؟
دوم- پراکندگی جغرافیایی اقوام:
پراکندگی جغرافیایی اقوام ساکن در یک کشور یکی از دلایل مهم برای وحدت ملی وعدم تجزیه یک کشور به شمار می رود، ممکن است استدلال شود که اقوام ساکن در کشور در ولایت های مختلف پراکنده اند و در صورت تجزیه این پراکندگی مشکلات زیادی را به بارمی آورد و مانع از تجزیه می گردد. این استدلال برای کشورهایی که اقوام ساکن در آن با یک دیگر اختلاط پیدا کرده اند و محدوده جغرافیایی مشخصی ندارند، استدلال درستی است، اما برای کشوری مثل افغانستان که کتله های قومی جدا از هم دیگر زندگی می کنند حتی شهرهای بزرگی مانند کابل، هرات و مزارشریف براساس کتله های قومی تقسیم شده اند، چگونه می تواند چنین استدلالی را در مورد افغانستان پیاده کرد؟ ممکن است اختلاط نسبی میان ازبکها و هزاره ها و تاجیک ها به وجود آمده باشد، اما پشتونها که خود را قوم اکثریت می دانند در یک ساختار بومی قبیله ای در جنوب ساکن هستند و هیچ قوم دیگری جرات نیافته که در میان آنان رفته زندگی نمایند، تنها اقلیت پشتون با اجبار در شمال کشور توسط حکومت های جابر سکونت داده شدند که در صورت تجزیه کشور به شمال و جنوب، تاثیری در تجزیه ندارد.
براین اساس افغانستان از نظر پراکندگی اقوام ساکن در کشور نیز آمادگی برای تجزیه دارد.
سوم- علاقه افغانها به گستردگی قلمرو سرزمینی:
افغانها علاقه دارند که کشور شان بزرگ بوده و از قلمرو سرزمینی وسیعی برخور دار باشند. براین اساس هیچ یک از اقوام افغانستان نمی خواهند که قلمرو سرزمینی شان محدود شود.
البته هرانسانی دوست دارد که کشورش از قلمرو سرزمینی وسیع برخور دار باشد، ملت هرکشوری که از قلمرو سرزمینی وسیع برخوردار هستند، به خود می بالند و به آن افتخار می کند و از نقش بین المللی گسترده و از قتدار بالایی برخور دار هستند. این خواسته در صورتی می تواند مانع از تجزیه گردد که اقوام ساکن در یک کشور از زندگی مسالمت آمیز برخور دار باشد، میان اقوام تعامل برقرار باشد و دولت حاکم عدالت اجتماعی را در مورد اقوام ساکن در کشور رعایت نماید و رفتارها تبدیل به تعصبات قومی و رقابتهای قومی نگردد. اما زمانی که عرصه در سایه این گونه رقابتها برای اقوام ساکن در یک کشور تنگ گردد، طوری که تبدیل به یک بحران شده و مانع رشد و توسعه کشور گردد و زندگی را برای همه اقوام تلخ گرداند. در این صورت بهترین راه تجزیه نخواهد بود؟
براین اساس علاقه انسانها وبه تبع آن علاقه افغانها به گستردگی قلمرو سرزمینی احساس خوبی است اما با توجه به وضعیت موجود و رفتارهای فاشیستی که صورت می گیرد، این احساس و علاقه نیز نمی تواند مانع از تجزیه افغانستان گردد.
چهارم- حضور نیروهای خارجی
برخی به این باروند که حضور نیروهای خارجی می تواند مانع از تجزیه افغانستان گردد، زیرا جامعه جهانی نمی خواهد با تجزیه کشور خود را بدنام سازد، جامعه جهانی به هرقیمتی که شده می خواهند از افغانستان موجود و اقوام ساکن در این کشور یک ملت بسازد که در آن دز تضادها و رقابت های قومی دور باشند.
این برداشت از سیاست های جامعه جهانی به همان اندازه سخیف است که شعار دادن ما به عنوان" یک افغان غیرتمند و شجاع و مهمان نواز"
اگر تلفات نیروهای خارجی در افغانستان افزایش پیدا کند نه تنها شعار" تحکیم نظام دموکراسی و تحقق عدالت اجتماعی" را فراموش می کنند که مردم افغانستان را نیز در چنگال طالبان رها خواهد کرد. شاید جامعه جهانی برای برون رفت از بحران و باتلاق افغانستان، خود تلاش نماید که افغانستان تجزیه گردیده تا باردیگر این محدوده جغرافیایی به یک بحران بین المللی تبدیل نگردد و یا محدوده جغرافیایی بحران را در سایه تجزیه محدود نماید.
به هرحال سیاست های جامعه جهانی و حضور نیروهای خارجی در کشور، نمی تواند مانع از تجزیه افغانستان گردد.
پنجم- عدم توافق همسایگان برای تجزیه افغانستان:
ممکن است در سال های قبل برخی از همسایگان با تجزیه افغانستان مخالف بودند، اما در شرایط موجود که افراطی گری به یک بحران بین المللی تبدیل گردیده و همسایگان را جریان افراطی گری تهدید می کند، برای تجزیه مرکزبحران به مراکز کوچک هم که شده با تجزیه افغانستان راضی هستند.
9- افغانستان باید به چه شکلی تجزیه شود؟ کشورهای جدید چه تغییرات جغرافیایی را باید پیدا کنند؟
ج- این که افغانستان چه شکلی باید تجزیه گردد شرایط سیاسی و چانه زنی های سیاسی و معیارهای حقوقی آن را مشخص خواهد کرد. اما اگر شرایط موجود را در نظر بگیریم بهتر این است که افغانستان به شمال و جنوب تجزیه گردد، یعنی ولایت های جنوبی که هم مرز با پاکستان است، به یک کشور تبدیل گردد و ولایت های شمال، شمالشرق، جنوب غرب و مرکزی (هزاره جات)، به کشور شمال تجزیه گردد.
حال سئوال این است که این گونه تجزیه چه نفعی دارد و آیا بحران تعصبات و اختلافات قومی را از این کشور برطرف می سازد؟
برای روشن شدن منفعت این گونه تجزیه باید در قدم اول نقطه بحران را جستجو کرد و باید دید نقطه درد و بحران در گذشته و حال در کجا بوده است؟
حکومت های خودکامه و استبدادی در گذشته برخواسته ازجنوب بوده است، پایه گذار نفاق قومی نیز عبدالرحمان و اسلافش بوده اند، تبدیل شدن برتری طلبی قومی به یک فرهنگ و هیژمونی حاکم بردیگران برخواسته از جنوب بوده است و بالاخره افراطی گریی که به بحران بین المللی تبدیل شده نیز برخواسته از جنوب است.
حال در صورت تجزیه افغانستان به شمال و جنوب نفعش در این است که دایره بحران افراطی گری و تروریسم در منطقه محدود می شود و بخشی از این سرزمین از بحران افراطی گری مصون می ماند.
اما این که چه نفعی برای مردمان ساکن در شمال و جنوب دارد، باید وضعیت سیاسی، جغرافیایی و خواسته های هردو کشور تولد یافته در شمال و جنوب رامورد ارزیابی قرار داد.
اول- جنوب ( پشتونستان)
از آنجایی که پشتونها درافغانستان اکثریت مطلق را ندارند، در طول سه صد سال نتوانسته سلطه کامل خود را در افغانستان تحکیم ببخشند، انها از این بابت همیشه در رنج بوده اند، حتی عبدالرحمان دست به تصفویه قومی زد، امابازهم هیچ یک از اقوام افغانستان را نابود نتوانست. از سوی دیگر سیاست های غلط حاکمیت های پشتون سبب تجزیه خود پشتونها نیز گردید. عبد الرحمان اگر اقوام هزاره، تاجیک و ازبک را قتل عام کرد و به صورت وحشیانه سرکوب شان نمود، در عین حال بزرگ ترین خیانت را به قوم پشتون نیز کرد، پذیرش خط دیورند از قلب سکونت گاه پشتونها خیانت تاریخی بود که عبدالرحمان انجام داد و بعد از آن پشتونها دو طرف مرز هیچ گاه روزگار خوشی را ندیدند، زیرا پشتونها در آن طرف خط دیورند، همیشه به عنوان یک اقلیت حقوق شان پایمال گردید و دولت پاکستان اجازه نداد که قلمرو سرزمینی شان حتی به نام خود شان باشد و در این طرف خط دیورند نیز از آنجایی که پشتونها اکثریت مطلق را نداشتند، با تمام استبداد و خود کامگی که بکار بردند، بازهم نتوانستند سلطه خود را در این سرزمین گسترش دهند. نفاق ملی روز به روز افزایش یافت و فقر و عقب ماندگی سبب جدایی میان اقوام ساکن در کشور گردید، وضعیت طوری پیش آمد که نه پشتونها از حکومت خیری دید و نه اقوام دیگر در سایه اطاعت پذیری بجایی رسیدند. پشتونها همیشه از هویت گم شده ای که در دوطرف خط دیورند مفقود شده است، نگرانند و از آن رنج می برند. به قول سردار داوود خط دیورند به مثابه شمشیری است که قلب پشتونها را دو تکه کرده است. بحران خط دیورند زخم ناسوری است که پیامدهای خونین سه دهه اخیر را به وجود آورده است و زمینه ساز لانه گزینی افراطیت و تروریسم شده است.
حال اگر کشوری به نام پشتونستان در جنوب افغانستان فعلی شکل بگیرد: فوایدش قرار ذیل است:
1- محدود شدن دایره افراطی گری، اولین دستآوردش این است که افراطی گری در جنوب محدود می گردد و برای مقابله ان در محدوده جغرافیایی کمتر بهتر می توان مقابله کرد.
2- هویت پشتونها باردیگر تثبیت می گردد و آنان احساس می کنند خود شان دارند حکومت می کنند، دیگر نه کدام وزیر هزاره است که برایش رای ندهند و نه بسم الله خان تاجیک است که وزیر داخله گردد و نه .... پشتونها می توانند کشوری یک دست و بدور از تنش های قومی تشکیل بدهند و براساس نیازهای خود شان با کشور های جهان روابط برقرار کنند.
3- زبان پشتو یگانه معیار برای هویت قومی آنان است و آنان در سایه زبان پشتو هویت فرهنگی و قومی خود را حفظ می کنند، از آنجایی که در افغانستان زبان دری همیشه نسبت به پشتو برتری داشته است، رقابت تنگاتنگ را میان این دو زبان در افغانستان بوجود آورده و سبب تنش های قومی در کشور شده است، تشکیل پشتونستان می تواند، این چالش را هم برطرف نموده و آنان دیگر هیچ مشکلی نخواهند داشت که دانشگاه را پوهنتون بگویند و دانشکده را پوهنزی.
4- با توجه به ترکیب قومی در افغانستان زیادند کسانی که نمی خواهند خط دیورند برداشته شده و پشتونها با هم متحد گردد، در صورت اتحاد همه پشتونها در یک محدوده جغرافیایی با توجه به پسمنظر تاریخی حکومت پشتونها، حقوق اقوام دیگر در افغانستان پایمال خواهد شد. به همین دلیل اقوام دیگر از این موضوع هراس دارند. در صورت تشکیل پشتونستان، یک گام به جلو برای وحدت بدون دردسر همه پشتونها برداشته شده است. زیرا کشور جدید میتواند تمام سیاست هایش را روی این نقطه متمرکز کند و نیز باتشکیل کشور تمام پشتون احساسات قومی در دو ایالت پاکستان( پختونخوا و بلوچستان) به تدریج افزایش پیدا می کند و زمینه را برای اتحاد پشتونها و حتی رسیدن به اقیانوس هند و بحر هند، بیشتر از شرایط فعلی آماده می سازد.
5- کشوری که بحرانها قومی را ندارد و از حاکمیت متمرکز یک قوم برخور دار است بهتر و بیشتر از کشور چند قومی رشد می کند و پشتونستان می تواند گامهای سریع تری را نسبت به شرایط موجود، به سوی توسعه و انکشاف بردارد.
براین اساس پشتونها بیشترین سود را از تجزیه می برد و خود را از بحرانهای چند قومی نجات می دهند. اما یک چالش ممکن است برسر راه این کشور به وجود آید و آن این که پاکستان برای تشکیل چنین کشوری به شدت سنگ اندازی خواهد کرد و اجازه نخواهند داد که احساسات و انگیزه های قومی پشتون در پاکستان رشد کند و مانع از تشکیل پشتونستان خواهد شد.
اما این نکته را نیز نباید دور داشت که هیچ قدرتی نمی تواند در برابر اراده یک ملت ایستادگی نماید. اگر پشتونها بخواهند که کشور تشکیل بدهند، تلاش های پاکستان هم نمی تواند مانع آنان گردد. برفرض هم اگر پشتونها مرعوب تلاش های پاکستان گردد و به خواسته های پاکستان تن در دهد و طرح کنفدراسیون پاکستان - پشتونستان را قبول نماید که خواسته پاکستان است، بازهم در دراز مدت به نفع پشتونها خواهد بود، زیرا آنان توانسته اند زخم ناسور خط دیورند را از قلب شان التیام بخشد و به یک وحدت نسبی دست پیدا کنندکه فرجام این وحدت نسبی تشکیل کشور پشتونستان بزرگ خواهد بود.
دوم- شمال ( خراسان)
تشکیل خراسان باید در سایه همزیستی اقوام تاجیک، هزاره و ازبک باید باشد. حال سئوال اساسی این است که با تشکیل این کشور آیا بحران تعدد قومی باردیگر دامن گیر این کشور نخواهد شد؟ وقتی تعدد قومی وجود داشته باشد چه سودی برای تجزیه افغانستان، آیا این طرح در واقع فرار کردن از زیرباران به زیر ناودان نیست؟ سه سال نبردی که میان شورای نظار و حزب وحدت در اوایل دهه هفتاد جریان داشت، تجربه خوبی نخواهد بود؟ چه تضمینی وجود دارد که این کشور باردیگر گرفتار جنگ و نفاق داخلی شده و اقوامی که از نظر جمعیت تقریبا برابری می کنند با یک دیگر در گیر نشوند؟
تردیدی وجود ندارد که تعدد و تکثر قومی در کشورهای جهان سومی بخصوص کشوری مثل افغانستان یک چالش بزرگ است و خرسان رویایی جداشده از افغانستان در آغاز از این چالش بدور نخواهد بود و رقابت هایی تنگ ممکن است میان اقوام یاد شده بوجود بیاید. اما تشکیل کشور خراسان بدلیل یکسری نیازها و ضرورت هایی است که این عوامل می تواند در گذر زمان وحدت ملی را میان اقوام ساکن در خراسان بوجود آورد. براین اساس عوامل و یا ضرورت های زیر می تواند سبب تشکیل خراسان شود:
1- سه قوم یاد شده در نقاط مختلف شمال مرکز و جنوب غرب پراکنده هستند و با یک دیگر اختلاط دارند، به عنوان مثال هزاره هاب شیعه و سنی و اسماعیلی از هرات گرفته تا بدخشان پراکنده هستند، هم چنین تاجیک های سنی و شیعه از هرات گرفته تا مناطق مرکزی، شمال و شمال شرق پراکنده هستند، ازبک ها نیز از ولایت فاریاب گرفته تا بدخشان پراکنده هستند، این پراکندگی و اختلاط قومی میان آنان سبب گردیده است که هرقوم نتواند کشور مستقلی را تشکیل بدهد بلکه در کنارهمدیگر می توانند یک کشور مستقلی را تشکیل بدهد.
2- با تشکیل خراسان دایره خشونت های افراطی گری از این سرزمین برچیده می شود و از آنجایی که در طول 9 سال گذشته سه قوم یادشده نشان داده اند که از خشونت گرایی و جنگ نفرت دارند، آنها می توانند در سایه صلح و هم زیستی مسالمت آمیز مشکلات شان را در سایه گفتگو حل کنند.
3- ممکن است در ابتدا تشکیل درگیری هایی به وجود آید اما هرسه قوم به زودی متوجه خواهد شد که نبرد و جنگ داخلی ره بجایی نمی برد.
10- آيا هزینه و بهای جنگ و نقض حقوق بشر در نتیجه ی تجزیه و تثبیت مرزهای جغرافیایی جدید کمتر از وجود و ادامه افغانستان با پیشینه ی سرشار از نقض حقوق بشر و ادامه نقض حقوق بشر در چنین کشوری ست؟ آيا معتقدید راه هایی برای جلوگیری از جنگ برای تثبیت مرزهای جدید وجود دارد؟ این راه ها کدامند؟
ج- طبیعی است که درهر تجزیه ای یکسری خشونت هایی رخ خواهد داد و تا زمانی که مرزها تثبیت گردد، نبردهایی اجتناب ناپذیر و طبیعی است حقوق بشر دراین گونه نبردها نقض خواهد شد، اما سئوال اساسی این است ایا حقوق بشر در افغانستان کمتر نقض شده که ما نگران نقض حقوق بشر در دوران گذار از تجزیه باشیم؟
به نظر من نقض اندک حقوق بشر در دوران گذار از تجزیه بهتر از آن است که مردم افغانستان فعلی در یک مدت طولانی نامعلوم گرفتار خشونت و نقض حقوق بشر باشد.
اما برای این که خشونت هایی کمتری در این زمینه رخ بدهد بهتراین است که جامعه جهانی و نیروهای حافظ صلح در سایه نظارت سازمان ملل میان مرزها حایل گردد و روند تقسیم و تجزیه با نظارت سازمان ملل و جامعه جهانی باشد.
اما چند مشکل را در زمان تجزیه نباید از نظر دور داشت.
اول: وجود اقلیت های قومی.
اقلیت های پشتون در ولایت های شمالی و نیز در ولایت های دایکندی، هرات و بادغیس زندگی می کنند و نیز اقلیتی از سادات دری زبان در لوگر و گردیز و اقلیتی از هزاره ها و دری زبانها در ولایت های قندهار و هلمند زندگی می کنند. برای این اقلیت ها دو راه وجود دارد، یااین اینکه آنان به کشورهای همزبان و هم نژاد خود مهاجرت کنند و یا به عنوان یک اقلیت قانون و زبان رایج کشور متبوع را بپذیرند.
این انتقال و یا پذیرش کشور متبوع به عنوان اقلیت در سایه نظارت و حمایت سازمان ملل انجام بگیرد.
دوم: شهرهای بزرگ مختلط
شهرهای مانند کابل و غزنی و پراکندگی جمعیت از اقوام مختلف یکی دیگر از مشکلات تجزیه است. طبیعی است که این دوشهر اهمیت فعلی خود را بعد از تجزیه از دست می دهد. نه کابل به عنوان پایتخت باقی می ماند و نه غزنی شهری تجاری که از آینده خوبی برخور دار است.
این دو شهر را ممکن است خطوط مرزی دو کشور دوپارچه و یا چند پارچه سازد و در اینده به یکی از چالش ها میان دو کشور تبدیل خواهد شد. اما اگر تلاش های سازمان ملل و نظارت جامعه جهانی به صورت جدی در هنگام تجزیه وجود داشته باشد، این چالش نیز قابل حل است.
11- آيا معتقدید که تمام راه ها برای داشتن افغانستان واحد همراه با رعایت حقوق بشر مسدود شده است؟ آيا همه ی گزینه ها را برای سامان دادن به وضعیت انسانی در افغانستان پر هزینه تر از تجزیه افغانستان می دانید؟
ج- در دانش سیاسی غیر ممکن و محال فلسفی وجود ندارد و همه چیز نسبی است، طرح تجزیه ای که ارایه گردید نیز صرفا یک طرح تئوریک است. اگر واقعا خشونت ها و حساسیت های قومی از جامعه افغانی رخت بربندد و تبدیل به زندگی مسالمت آمیز گردد و همه اقوام با یک دیگر احترام گذاشته و با یک دیگر تعامل انسانی و اسلامی داشته باشند، همه راهها برای زندگی مسالمت آمیز مسدود نشده و می تواند از تجزیه جلوگیری کند. ولی دانش سیاسی وقتی وضعیت موجود را مورد ارزیابی قرار می دهد بیشتر به این نتیجه می رسد که برای برون رفت از بحران فعلی بهترین راه تجزیه افغانستان فعلی به دو کشور شمال و جنوب خراسان و پشتونستان است.
12- باتجزیه افغانستان چه کشورهایی باید بوجود آيد؟ اين کشورها باید دارای چه مشخصاتی باشند؟ نظام های حکومتی دراين کشورها چگونه باشد؟ پادشاهی،امارت،جمهوری، اسلامی،سکولار و...؟
ج- همانطوری که تذکر رفت تجزیه کشور به شمال و جنوب با نامهای خراسان و پشتونستان بهترین تجزیه است. اما این که چه نظام هایی باید در این کشورها روی کار آید، بستگی به خواست مردم این سرزمینها دارد. اما برای این دوکشوری بهترین نظام، نظام دموکراسی برخواسته از فرهنگ، باورها و اعتقادات مردم ساکن در این سرزمین است.
13- آيا کشورهای جدید می توانند خود را به سرعت سامان داده، وضعیت قابل قبول حقوق بشری داشته و نیازهای مختلف مانند نیازهای اقتصادی خود را تامین کنند؟
ج- اگر چالش ها و مشکلات دوران گذار از تجزیه را این دوکشور پشت سربگذارند، در سایه حمایت های بین المللی می تواند گامهای بلند رشد و توسعه و انکشاف را در زمینه های مختلف بردارند، زیرا این دو کشور از بحران ناامنی وچالش های قومی عبور کرده اند.
در پایان این نوشته طرح تئوریک تجزیه افغانستان بود. خوانندگان محترم و مخالفان و موافقان اگر نقدی و سخنی در این مورد دارند می توانند آن را در سایت کابل پرس? به نشر رسانند و نیز می توانند نظرات و انتقادات شان را به صورت مستقیم به این ایمیل برای من ارسال دارند.
امید است که این نوشته و نیز دوستان دیگری که به این سئوالات پاسخ داده اند بحث های خوبی در این موضوع مطرح شود تا بجای حساسیت های کور و شعار گونه بیشتر به واقعیت های موجود در کشور نگریسته شود.
هم چنین از سایت کابل پرس و نیز زحمات نویسنده پرتلاش اقای کامران میرهزار نیز تشکر می شود که برای اولین بار این موضوع به ذهنش رسیده و آن را به صورت فراخوان برای هموطنان روشنفکر و اهل قلم ما در سراسر جهان مطرح کرده است.
به تجزیه افغانستان بیندیشیم و یا به تغییر پشتونها؟
جامعه شناسان باور دارند که خلای ایدولوژیک موجب بیداری و تقدس ارزشهای قومی میشود/اگر بنا میبود تا برای هر گروه قومی و زبانی یک کشور مستقل وجود داشته باشد امروز در جهان بجای 195 مملکت باید شش هزار و پنجصد کشور وجودمیداشت./. تجزیه افغانستان به هیچوجه یک تجزیه آرام، صلح آمیز و متمدنانه مثل، چک و سلواکیا، نخواهد بود/معجون "پشتونوالی و شریعت" سمی است که باید آنرا از مغز پشتونها شست/ چگونه می توان انتظار داشت که پشتونها مثل فارسی زبانها و یا ترکها فکر کنند در حالیکه در زبان پشتو منابع فکری، علمی، ادبی و هنری بسیار اندک وجود دارد؟
دو شنبه 5 ژوئيه 2010, نويسنده: جعفر رضايی
طرح تجزیه ی افغانستان
پاسخهای به کابل پرس: چون من یکی از مخالفان تجزیۀ افغانستان هستم بنا برآن در بخش مخالفان تجزیۀ افغانستان به پاسخ دوستان و وطنداران ام خواهم پرداخت.
شنبه 3 ژوئيه 2010, نويسنده: نعمت الله ترکانی
طرح تجزیه ی افغانستان
درمیان مردم عامه – عناصرغیر"اوغان"- هنوزاین آگاهی بوجود نیامده است که بدون "اوغان" ها می توان راحت تر وانسانی تر زندگی کرد وبنابران باید کشوررا تجزیه کرد تا ازشرمصیبت های تمام ناشدنی ی که این طایفه برکشور تحمیل کرده است؛ درامان ماند.
چهار شنبه 30 ژوئن 2010, نويسنده: ربانی بغلانی
طرح تجزیه افغانستان!
عبور از خطوط ممنوع: مخالف، موافق و نه مخالف و نه موافق: نظر شما چیست؟/ هدف از طرح این بحث شاید عبور از خطوط ممنوع در کشوری باشد که سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول بیداد می کند و این سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول از حداقل 150 سال پیش تا دوره ی حکومت فاسد، طالبانی و مافیایی حامد کرزی با حضور حدود 150 هزار سرباز بین المللی بر جنازه ی کشوری بنام افغانستان ادامه یافته است.
سه شنبه 29 ژوئن 2010, نويسنده: کابل پرس
پيامها
7 جولای 2010, 02:08, توسط Bina
تحليل هاى عميق و همه جانبه اقاى فياض را صد درصد بجا ميدانم و انرا تاييد و ازن بشتيبانى ميكنم.راستى بايد راه حل بيدا شود تا درين كشور عدالت بميان بيايد.درين كشور دوقانون همزمان در جريان است,يكى قانون اساسى و ديكر قانون بشتونوالى.قانون اساسى هميشه در زيربا است و قانون بشتونوالى روى دست.يك قانون به بيش ميبرد يكى به عقب.
7 جولای 2010, 04:01, توسط تنویر
آقای بینا
من هم با شما موافق هستم. یگانه راه تجزیه افغانستان است ولی امید بعد از تجزیه جنایتکاری دیگری مانند مسعود پیدا نشود که مزاری را مربوط به ایران، دوستم را مربوط به ازبکستان بداند و قتل عام افشار را آغاز کند.
7 جولای 2010, 08:49, توسط Bina
اكر مسعود نميبود امروز ناموست زير باى باكستانى بود.كرجه كدام ناموس ,انكه زن خودرا بفروشد وقاطر بخرد او ناموس را ميداند؟تنويرجان تشويش مكن از از ىتو و قبيله تو كرده بست ,ديكر كسى بيدا نميشود.زن فروش وطن فروش قران خور ,بيدين ولامزهب همه تنها شما هستيد و بس.