تهاجم کوچیها در بهسود، نمادی از جنگ قومی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
کوچیها را نمیتوان اقلیت دینی ویا قومی دانست زیرا کوچیها نه یک قوم ونه کدام مذهب خاص است، بلکه کوچیګری نوعی از زندگی بشریست که کوچی زیستن درقرن ۲۱ نوعی عقب ماندگی و مقابله با زندگی مدرن است.اما درافغانستان کوچیګری در اوج تمدن درقرن ۲۱ ،زندگی توام با توحش و بربریت ،عملا امنیت ملی و ثبات اجتماعی رادر کشور تهدید می کند ومنازعه ی كوچى و دهنشين به عنوان زخم ناسور است که هر سال این بحران تداوم میابد و ائتلاف جدید کوچیها و طالبان بعد تازه ای به این بحران می بخشد و خطر بروز تنش های قومی در کشور را تشدیدو تهاجم کوچیها دربهسود،نمادی ازجنگ قومی درافغانستانرا بروز میدهد . استیلای فرهنگ غارت و کوچیگری ، درهمه جای افغانستان عینی ترین پدیده ی اجتماعی در افغانستان دیروز و امروز است.چنانچه که طالبان، بقایاییالقاعده و داعش، بزرگ ترین گروه های خشونت گرا محصول همین پدیده ی کوچیګری در افغانستان هستند وعمدتا پایگاه ها و مراکز اصلی فعالیت این ګروه ها در مناطق زیست ، یک قوم و تبار معین قراردارند . درعین حال در کنار این گروه های جنگ افروز گروهی دیګری به اسم کوچی نیز وجود دارد که این گروه از آغازپیدایشش در افغانستان ، ماهیت اقتصادی و غارتی داشته و هدف از کوچیگری غصب و تصاحب زمین های هزاره ها و بعضا زمین های مناطق شمال کشور بوده است .کوچی ها یک کتلۀ اجتماعی در حال حرکت هستند که، برای خودشان قانون دارند و سلاح حمل می کنند و به خودشان حق می دهند که در هر جایی خواستند زندگی کنند. اما این حرکت و کوچ آنها در طول سالیان درازسبب مشکلات برای قریه نشینان مناطق هزاره نشین بوده است. اکنون مردم کشورما در سال 2019 قرار دارد، که ، چه خوب است این سبک سنتی کوچیګری به تدریج جایش را به شرایط بهتر زندگی کردن بدهد تا دیگران از آسیب پذیری آنها در امان باشند و مانند شهروندان با هم برابر، در کنار یکدیگر زندگی نمایند.
از سوی دیګر اقتصاد رسمی افغانستان بعد از دوره احمدشاه ابدالی، اقتصاد جنگ و غارت است و بدون جنگ و غارت کسی و گروهی به ثروت نمی رسد. بی جهت نیست که دست ګروه حاکم پشتون ها به غارت و چپاول دراز است وتمامی گلوگاه های اقتصادی را گرفته که اقتصاد دولت، درآمد کشت و قاچاق مواد مخدر، قاچاق آثار باستانی به خارج، پول های شبکه های استخباراتی ، تجارت اسلحه همه به جیب ګروه حاکم پشتون ها می رود. از انجاییکه جنگ و منازعه ی جاری در افغانستان چند لایه و پیچیده بوده که این جنګ تنها بر سر قدرت و اقتصاد نیست بلکه ریشه های هویتی نیزدارد که جنگ جاری در افغانستان ، جنگ روایت ها از گذشته و آینده است. با توجه به ریشه های عمیق هویتی این جنگ ، بحران کشور در زمانی کوتاه قابل حل نیست چون منازعات هویتی پدیده های درازمدت اند، در عین حال سرزمین نیز یکی از مولفه های اساسی هویت آدمی از گذشته های دور بوده و اشغال آن بمثابه تهدید بقا و هویت بشمار رفته است .بدین ترتیب در هجده سال گذشته طالبان عقبه ی استراتژیک قدرت پشتونها در کابل بوده و به همین دلیل دیدګاه و رفتار نخبه گان حاکم پشتون تباردر کابل به طالبان همواره دلبستگی توام با نگرانی بوده است. میزان قدرت اقوام دیگر نیز در طول زمان با توجه به همین شاخص سنجیده شده وشاید همین امر سبب شده باشد که سهم این اقوام در تصمیم گیری های سیاسی ناچیز و اندک باشد وتسلیم وضعیت و پیش آمدهای شوند که توسط یک قوم بر این اقوام تحمیل می شود. از انجاییکه ، یکی از قواعد اساسی حفظ قدرت در افغانستان، داشتن نیروهای غیر رسمی موازی با قدرت رسمی است.
وقتی تاریخ افغانستان را بازخوانی میکنیم می بینیم که هزاره ها در جنگ نابرابر با امیر عبدالرحمن خان قتل عام گردیدند و سرزمین های حاصیل خیز شان را به کوچی ها و ناقلین توزیع کردند و مابقی دشت ها و کوپایه های هزارستان را نیز به خاطر حذف فیزیکی هزاره ها به کوچی ها فرماندادند که علاوه بروضعِ بیش از 32 نوع مالیاتِ کمرشکن ،کوچی ها را بحیث زخم ناسور بجا گذاشتند. هرچند عبدالرحمن با آن استبداد تاریخی و تحمیل هزاران فاجعه برهزاره ها، نتوانست این تبار بزرگ را از صحنه هستی محو نماید، اما اکنون در عصر بیداری و آگاهی نه طالبان ،کوچیان و ارگ نشینان آن، توان شکست هزاره ها را دارند ، ګرچه کوچیها همان نوادگان متجاوز و غاصب باقی مانده که با تجاوز و زورگیری زندگی میگذرانند، ولی هزاره ها چرا همان بیدفاعهای زمان عبدالرحمن باقی مانده وامروز نیزهمان ضعف صد سال پیش را دارند که هنوز بهجای واپسگیری زمینهای از دسترفتهی شان به فکر حفظ سرزمینهای تبعیدی خویش هستند. (اکنون هزاره ها باید در ک نمایند که اگر تاریخ به مثابهی روح یک ملت باشد، آگاهی از تاریخ را میتوان حیات آن ملت نامید، مردمی زنده اند که تاریخمدار هستند و با آگاهی از گذشتهی خویش، حیات حال و آیندهی شان را دست تقدیرهای موهوم نمیگذارند، بلکه میسازند.) در منازعات هویتی، هزاره ها متاسفانه درک درست از سیاست سرزمینی نداشته و منازعات هویتی صد ساله گذشته را به منازعات مذهبی تقلیل داده و از بعد سرزمینی جنگ و منازعات طولانی کشور غافلند و از این رهگذر هزینه های سنگین سرزمینی و هویتی را متحمل شده اند. هزاره ها باید با درک اهمیت جغرافیا و سرزمین در منازعات هویتی جاری، از هروجب خاک خود بمثابه تکه های هویتی خود پاسداری نمایند. ګرچه هزاره ها را در ګذشته خلع سلاح کردند و کوچیها را به سرزمین شان فرستادند که تا استراتژی کشتار وستم تاریخی برهزاره را استمرار بخشند وحالا نیز راهها وشاهراه هارا با خون هزاره رنگین ومسافران هزاره را گردن میزنند که مسیر های جلریز ،قره باغ و جاغوری به دالان و جاده ی مرگ بخاطر کشتار هزاره ها تبدیل شده است .
تاریخ حاکمیت ها در افغانستان، تاریخ شرم آور سیاسی، بوده که حالا نیزدر تداوم آن اقای غنی یک فرد متعصب و قبیله گراست که منافع قومی خود را در جامه منافع ملی می پوشاندو به عنوان یک کوچی، همواره به قوم و قبیله خویش، نگاه خویشتن دارانه ای داشته و به همین دلیل نباید اکنون انتظار داشت که ، برای حمایت از قربانیان محلی و بومی بهسود، علیه کوچیهای مهاجم ، وارد عمل شود.در عین حال رییس جمهور غنی اخیرا ضمن وعده اختصاص بودجه دو میلیاردی به کوچی ها گفت: من میخواهم چراگاههای کشور را برای ۲۰ نسل آینده برای کوچیها حفاظت نمایم ورویداد بهسود در حالی رخ میدهد که یکی از نگرانیهای عمده مردم مناطق هزاره نشین از به قدرت رسیدن مجدد اشرف غنی است که تهاجم بی مهار کوچیها بر سرزمین پدری هزاره ها در سایه دولت وی،خدا ناکرده تشدید و گسترش پیدا کند.در حالیکه بحران کوچی ها و تنش های خونین آنها با مردم محلی و ساکنان بومی مناطق هزاره نشین ، برای نخستین بار بروز نکرده؛ بلکه در سال های گذشته نیز شاهد رویدادهای مشابه بوده ایم؛ حکومت باید سال ها پیش ، با تصویب قوانین، اتخاذ تدابیر، ایجاد مناطق حایل، تعریف دقیق حریم و حدود حضور کوچی ها و ده نشین ها را تعین و مانع از بروز درگیری های قومی می شدند؛ اما این اقدام تاهنوزصورت نگرفته و هربار پس از بروز فاجعه، حکومت با وعده های غیرعملی، سعی کرده است، تامعترضان را آرام کند. بحران کوچی گری به عنوان آتشی زیر خاکستر، همه ساله ی طالبان در قالب کوچی بر بهسود و دیګر مناطق هزاره نشین یکبار دیگر مساله مبارزه و مقاومت را در کانون توجه هزاره ها قرار داده است وبدین ترتیب مبارزه و مقاومت با مساله هویت و بقای هزاره ها گره خورده است چون در افغانستان هنوزقدرت ازلوله تفنگ بیرون میاید ونظامیگری مبنای مهم دستیابی به قدرت سیاسی است.
حالاما تم فروشی و مظلوم نمایی هزاره ها، کاری از پیش نمیبرد چون بشر برای بقا میجنگد و بقا معنای اقتصادی دارد زیرا مردمیکه به هر دلیلی نتوانستهاند از سرزمینهای خود دفاع کنند و قدرت بقای خود را تثبیت کنند، نابود شدهاند. بنا برین هزاره ها برای بقای خود، سرزمین و جغرافیای خود نیازبه همبستگی و پلان دورنمای دارند! چون تا هنوزهمان سیاست امیر عبدالرحمن خان ازجانب ارگ نشینان کابل پیگیری می گردد.زیرا کوچی و طالب بازوی اجرایی حکام مستبد و قبیله گرایی درون ارگ برای تصرف جغرافیایی هزارستان هستند ، هزاره ها باید با کنار گذاشتن اختلافات حزبی و جناحی، بر محوریت منافع مردم جمع شده، و تصمیم نجات بخش را در فضای اتحاد با همدیگر اتخاذ نمایند واز نهادهای ملی و بین المللی که برای تامین عدالت، در افغانستان کار می نمایند، تقاضا کنند تا در این زمینه برای تحقق بخشیدن حقوق پایمال شده هزاره ها همکاری نمایند. از انجاییکه احزاب کنونی مردم هزاره فرد محورند، که درلاک رهبری خانوادگی وگرایش های خویشاندوندی فرورفته که کشیدن آنها ازاین چاه عمیق، دشواربه نظرمی آید. لذا باید راه نووحرکت نو ویک پایگاه قدرتمند سیاسی هزاره ها را در میان هزاره ها سازمان داد. هزاره ها اگر بالای منافع کلان ، حفظ هویت و جغرافیای خود برنامه منظم و دید مشترک ایجاد ننمایند و منافع کوچک را قربانی منافع بزرگ نکنند ،تمام هزارستان لگدمال سم شتران و پاهای گوسفندان کوچی خواهند گردید.هزاره ها اگرقصد زندگی کردن در این کشوررا دارند وضعیت کنونی خود درافغانستان را باید تغییر بدهند ورنه لبه تیزشمشیرداعشیان شکست خورده درعراق وسوریه، متوجه هزاره هاخواهد بود.
متأسفانه دید هزاره ها در باره قدرت وقرار گرفتن شان در خدمت قدرت و چگونگی رسیدن به قدرت باعث آن گردیده که هزاره ها بیشترانرژی خودها را به منافع شخصی و کوچک در تخریب درونی و خودی متمرکز نمایند تا قابل قبول برای آنانی گردند که برای سرکوب هزاره ها از آنها استفاده نمایند از همین سبب است که جامعه هزاره فاقد دید ، استراتژیک ، اتاق فکری ومرکز تجمع نخبگان سیاسی هستند که اکثراعکس العمل های هزاره ها در قبال حوادث مقطعی و زود گذر بوده و فرآیند مثبت و ماندگار نداشته است. از همه اولترباید جامعه هزاره یک نهاد تحقیقاتی یا اتاق فکر را ایجاد کنند که ارزش های بین الاقوامی هزاره ها را در کنار ارزش های دیگران به یک راهکار و نقشه راه تبدیل کند. نخبګان سیاسی هزاره باید کار تشدیدی را در دو جهت تمرکز بدهند اول روابط هزاره ها با جامعه جهانی دوم روابط هزاره ها با اقوام پشتون ، تاجک ،ازبک و دیګر اقوام کشور را طوری تنظیم نماید که باید به نفع جامعه هزاره باشد زیرادرجهان کنونی، جامعه جهانی با هر قوم در افغانستان بر اساس ظرفیت و امکانات دست داشته هما ن قوم درابعاد سیاسی ،نظامی واهمیت اقتصادی شان داخل معامله میشوند وروابط هزاره ها با دیګر اقوام کشور نیز طبق نیاز و ضرورتهای سیاسی ،نظامی و اقتصادی مورد توجه دیګر اقوام قرار میګیرند و درغیر ان نخبګان هزاره باید مقام حکومتی را از جامعه جهانی و قوم حاکم به ګدایی مانند شرایط کنونی حاصیل نمایند که خیلی ها تحقیر کننده برای نخبګان هزاره میباشد.واقعیت این است که تاریخ بیرحم است. هیچ مردمی بدون تقبلِ هزینه و خطر، به قدرت نرسیدهاند. به هر اندازه که گروه تحتِ ستم خوش خدمتی بیشتر نماید، فرایند حذفِ خود را طبیعیتر میسازد. درین وضعیت هزاره ها اگر نمیتواند خواستِ سیاسی خود را تحقق بخشد، درد خود را در درون فرو خورده وحرمتِ و فضیلتِ انسانی خود را بر باد ندهد.